بیا تو پشیمون نمیشی

هر چی دلت بخواد هست

به نام خدای تنهایی

ز فرط درد و دل های بی شمار خسته شدم

از خوردن این ضد حال های روزگار خسته شدم

دوست دارم کنارت بنشینم و حرف بزنم

از طولانی شدن موعد دیدار خسته شدم

بغض گلویم،سد راه صدایم شد

از حالت این مردمان بی قرار خسته شدم

ناله هایم امان دوستان را گرفته است

مِن بعد می نشینم یک کنار خسته شدم

دستم نمی رود هیچ کاری انجام دهم

دگر خسته شدم از بیکاری هم از کار خسته شدم

مردانه گفته بودم پای تو هستم تا ابد

به پایان نرسیده این بردار خسته شدم

سنگ دلی حاکم سرزمین بی کسی هاست

از دیدن سرهای روی دار خسته شدم

تنهایی بهانه ایست،مثل او شوم

ولی از فکر تنهایی آن بی یار خسته شدم

می گویم و می خوانم و می نویسم از همه

چاره ای ندارم، چون هستم بیکار، خسته شدم

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 23:17 توسط م.علیزاده| |

تا حالا هم آمدنش خیلی دیر شده

چه برسد اگر فردا(جمعه) هم نیاید

و به داد ما نرسد

خدا کند او برسد

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:16 توسط م.علیزاده| |

این قرارداد تا ابد میا ن ما برقرار است

ستاره های دنباله دار...

ستاره های آرزو...

امشب دعا کن

شاید او بیاید...

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 20:7 توسط م.علیزاده| |

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

و  امروز...

هوایی  دارد  ابری

و آفتابی دارد پر از تنهایی

فکر پشت ابر هستم

چه خبری است پشت این ابرهای سیاه

ابرهایی که حسودیشان می شود بر نور خورشید

و اما فکر قاصر من رفت سمت آقا...

آقایی مثل خورشید تنها

آقایی مثل آفتاب تابناک

وآقا...!!!

وآقا...!!!

آقای تنهایی های همه

آقای مردان دلتنگ

آقای مادران چشم در راه

آقایی که دوستش داریم ما

نه برای اینکه اوست آقا

زیرا

اوست برای حاجت ها

وای آقا

خوبست نمی آیی

می گویند اینجا ساعت به وقت انسانیت خواب است

شاهین گفت:تو هم خوابی؟

آقا مردم نمی دانند از چه چیز خسته اند

آمدنت هر خوبی نداشته باشد

به ما دلیل غصه های بی هدفمان را می گوید

آقا ...

تو هستی و...

این قوم لوچ

قومی که لجباز نیست

لجبازی می کند...

آقا...

خدا صبرت دهد...

راستی آقا!!!

چه خبر از دلت...

می دانم...

دلی داری پر از غصه ،پر از غم

دلی داری از همه ی دنیا سیر،سیر

دلی داری پر از تنهاییهای آدم

آقا دستمان را نمی گیری

حداقل دستگیرمان را بفرست

اینجا وضعیت جالب نیست

ما تو را میخواهیم

تو چطور؟

باران است

دعا کن

شاید دعا ها بحر ظهورت به اجابت برسد

و تو بیایی

و ما منتظریم

دروغ می گوییم

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 4 خرداد 1391برچسب:,ساعت 19:53 توسط م.علیزاده| |

روزي راهي روشروع كردم،به وسط راه كه رسيدم ديدم كسي كنارم نيست كه كمكم كنه،به ياداول راه افتادم كه كسي كنارم نبود،يادم اومد خدا بود كه منو راه انداخت و فهميدم كسي كه منو راه ميندازه خودش منو هدايت مي كنه

نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:45 توسط م.علیزاده| |

گاهی گمان می کنی، چون دگر صدایی از حنجرت به
نشانه ی گله بیرون نمی آید، مشکل نداری.
اما اینطور نیست، زیرا بغض جلوی صدایت سد میشود

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 23:39 توسط م.علیزاده| |

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

افسوس کــــه از هزاران مرد،.....نامرد داریم

اصلا چرا نامرد داریم؟

مگر ما مرد نیستیم...

مردی کجاست؟

ای کاش آن مرد می آمد

از اول ابتدایی به ما گفتند آن مــــرد آمد

ولی الان سیزده سال گذشت و آن مرد نیامد

آن مرد می خواست با اسب بیاید

شاید اسبش از ما خسته شده

 مرد بیــــــا!!!

بیا تکلیفمان را مشخص کن

بیا بگو به پترس دستش را چیکار کند

بیا روباه را از حیله گری در بیار

بیــــــــا

بیـــا با هم صد دانه یاقوت بخوریم

مرد بیــــــا

کبری دارد از تصمیمش منصرف می شود

مرد بیـــــا

بیا کوکب از بس برای آمدنت مهمانی داد خسته شد...

مرد کجایــــــــی؟

ریز علی از بس در بین مسافران در دل شب به دنبالت گشت خسته شد

مرد بیــــــا

بیچاره فرزندان مــــــــا....

دگر نمیدانیم به آن ها چه بگوییم

سراغ تو را میگیرند

مرد بیـــــــا

بیا زمین را از تنهایی در بیاور

زمین هم تو را می خواهد

سونامـــی،زلزله بــــــم،طوفان کاترینـــــا....

تو را می خواهند

بیــــا ما را آرام کن

 مرد بیـــــــا

نمی دانیم اعتراض را به کدام در ببریم

مرد دگر نمی دانیم...

دگر نمیدانیــــم...

مرد بیـــــــــا

بیا و مردی و مردانگی را از افسانه بودن در بیاور

آقا بیـــــــــــــــا!!!

اگر نیایـــــــــــــــی!!!

پهلوانان نمی میرند هم .... "میــــــــمیرند"

مرد ما جمعه ها صبح منتظر تو هستیم

صبح جمعه بیـــــــــــا و ما را بیدار کن

دروغ میگوییم....

                                                             

 

                                                                                    نویسنده:S.H.Bطه

 

 

نوشته شده در شنبه 23 ارديبهشت 1386برچسب:,ساعت 23:1 توسط م.علیزاده| |


Power By: LoxBlog.Com